از یه سالی به بعد دیگه دروغ نگفتم. نه استعدادشو داشتم و نه از دروغ خوشم میومد.
نه تونستم و نه خواستم با پیچوندن واقعیت و جور دیگه جلوه دادنش، شرایط و نگاهها رو به نفع خودم تغییر بدم.
امشب بعد از این همه مدت اینطور زندگی کردن، آرزو کردم کاش گاهی جور دیگه ای بودم. هرچند هنوزم همین خودمو و همین رفتارمو دوست تر دارم! ولی این طرز رفتار، حداقل در یک مورد، تکرار میکنم!!! حداقل در یک مورد که حسابی به ضررم تموم شده. من امشب به این نتیجه -که گفتم- رسیدم و حاصلش یه دل درد شدید عصبی هست که نمیذاره از شنیدن صدای بارون لذت ببرم و باعث شده ساعت یک و سی دقیقه ی نصف شب، دست به قلم مجازی! ببرم و حرفمو اینجا بنویسم...
:: بازدید از این مطلب : 170
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0