صبح بی اشتها رفتم سر یخچال یه چیزی برای صبحانه ی یه نفره ی خودم جور کنم. آقای همسفر صبح زود رفته بود.
چشمم به کره افتاد. هوس کردم واسه خودم کاچی بپزم!
به تازگی این علاقه به کاچی رو در خودم کشف کردم!
از روزی که مامان واسه یکی از فامیل، داشت کاچی میپخت و من ناخنک زدم!
اولش سفیدی آرد و زردی کره مشخص بود. بعد از مقداری تفت دادن و مدام با قاشق هم زدن، یه چیز سیاه دیدم و با تعجب برش داشتم.
کم کم ذرات سیاه زیاد شدند. چشمم افتاد به قاشق! برای اینکه کف قابلمه با قاشق خراشیده نشه ، با قاشق پلاستیکی مخصوص همین ظرفها هم میزدم. ولی چون هم زدنم دائمی بود، حرارت به قاشق منتقل شده بود و نوک قاشق کاملا کش اومده بود
همون اشتها م هم کور شد.
نشستم یه پیش دست پر، تخمه آفتابگردون شکوندم! معمولا تخمه افتابگردون شکوندن برای من حکم آرامش بخش رو داره!!!
:: بازدید از این مطلب : 194
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0